مـحتـاط ( غـزل )

گـاهـی گـرگ درونـم ؛؛ درّنـده مـی‌شـود ..
گاهی بـی‌شـک بـرنـده ؛؛ بـازنـده می‌شود

گاه بر حـسب تـصادف آدرس گـم میکنـد
یـابنـده گاه گـداری ؛؛ جـوینـده مـی‌شـود

آرام بـاش و مـسـیـر را مـحـتـاطانـه بـرو
گاهی جـادّه به شـدّت لـغـزنـده می‌شـود

وقتی مهـر غـزالـی بر قلـب شیـر نشست
دزد دربـار بـلاشـک ؛ بـخشنـده مـی‌شـود

دل‌بستن به کسی که هیچ ارزش نداشت
آنکس فهمید‌ خطا‌ بود؛ شرمنده می‌شود

آنقـدر مارا به هر سویی رانـده ، روزگار :
شـاعـر تـردیـد نـدارد ؛ راننـده مـی‌شـود

بایـد امـروز بسازی امـروز را ، عـاقبـت :
نـمی‌دانـی چـها در آیـنـده ؛ مـی‌شـود ؟!


#محتاط
#یزدان‌_ماماهانی
#سـرایـش۴_۲_۱۴۰۱
_🎼🎸گیـــتار بـی‌تــــار🎸🎼_
دیدگاه ها (۰)

شـگـرد افـتــرا ( قـطعـه ادبـی )

نـسیـان ( غـزل )

دمـت گـرم ( دوبـیتـی )

مـهـرانـه ( غزل عاشقانه )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط